وقتی داری اخبار می‌بینی و بابات میاد تو

0

پای تلویزیون زیر باد کولر نشسته بودم که بابا با نان آمد. سلام کردم و به احترامش بلند شدم. با شتاب به سمتم آمد و نه گذاشت نه برداشت یکی زد توی گوشم. مامانم مثل فیلم‌های دهه‌های قبل تلویزیون، کاسه بزرگ اناری که دون کرده بود از دستش افتاد و شکست. دانه‌های انار هرکدام به یک سمت پرتاب شدند. بابا گفت «چیکار میکنی. الان تمام اون انارا رو باید بریزیم دور.» به بابا گفتم «فقط بهم بگو چرا؟» گفت «خب معلومه چرا. کثیف میشه دیگه» مامان گفت «یعنی فقط این انارا مهمه؟»

بابا گفت «نه خب. ظرف از اونم مهم‌تر بود ولی خب فعلا نجات انارای رویی که قابل استفاده هستن مهمتره.» بحث مامان و بابا سر اهمیت نجات دانه‌های باقیمانده یا افسوس‌خوردن بر ظرف شکسته از منظر فلسفه اخلاق و عملگرایی فایده‌گرایانه ادامه داشت که برای اولین بار صدایم را پیش‌شان بلند کردم و گفتم «بسه دیگه. چرا هیچکی به من بها نمیده.» بابا آمد و باز یکی زد توی گوشم. گفت «دیگه صداتو پیش بزرگترت بلند نکن.» گفتم «باشه فقط بهم بگو چرا زدی؟» گفت «اولی یا دومی رو؟»

گفتم «خب دومی که معلومه چرا. فقط اولی رو بگو.» گفت «چی داشتی میدیدی؟» ترسیدم. گفتم «تو که بیرون بودی بابا، گوشی منو از کجا دیدی؟» گفت «چشمم روشن. پس سرتم تو گوشی بود و تلویزیون رو روشن گذاشته بودی و زیر باد کولر نشسته بودی؟» گفتم «آهان، تلویزیونو میگی؟ پدر من، اخباره.» گفت «پس اون حرفای زشت چی بود؟ من تو رو اینطوری بار آوردم؟» بابا باور نکرد داشتم حرف‌های بعضی مسئولان را از اخبار می‌شنیدم. آخرش هم گفت صداگذاری شده.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *